صفحه ها
دسته
توجه
دختر پرستار زیبای مسیحی(5مطلب)
{ یتیم نوازی ممنوع ؟نماز.دعا. آش رشته.غیبت آزاد}
www.qaraati.ir
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 61606
تعداد نوشته ها : 47
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

من از شوهرم متنفرم

هرکجا تو می روی ؟

 

شب گذشته ماشین را برای  اولین  دفعه تمیز کرده بودم چون قرار بود بطرف بروجرد بروم تا از این شهر هم دیدن کنم صبح فردا هنوز چند خیابان را طی نکرده بودم که در کنار خیابان یک مسافری توجه مرا بخودش جلب کرد خانم جوان با مانتو آبی وروسری طلایی رنگ کیف دسته بلند مشگی رنگ را هم بدوش خود آویزان کرده بود خب معلوم بود به احترامش توقف کردم لابد می پرسی اگر پیر زن بود یا پیرمرد آیا توقف می کردی درست حدس زدی ماشین من بیمه حضرت ابوالفضل است نذر کرده ام برای هرمسافری که دست تکان دهد توقف کنم وکرایه هم نگیرم اگر هم گرفتم روز تولد ابوالفضل ع در نذری مصرف کنم اینها را نگفتم تا ابتدا خودم را تبرئه کنم خیلی مومن ومعتقد هم نیستم پایش بیفتد خلاف سنگین هم هستم .سرم را به سبک مسافر کش ها بطرف خانم حرکت دادم کجا می روی بلافاصله گفت هر جا تو می روی ؟! باید مسافر جالبی باشد چهره زیبا وجوان او شانس را به سمت من کشیده بود سوالهایم شروع شد کجا می روی کمی آرام شده بود می گفت می خواهم من هم حال کنم صفا کنم هر جایی بروم من چند سال عاشق شوهرم بودم با پدرومادرم در گیر شدم مخالف ازدواج ما بودند درس ودانشگاهم را رها کردم بیش از پنج سال با هر بد بختی ونداری او ساختم هرچه در زمان مجردی پس انداز کرده بودم به او دادم تا بلاخره در یک مکانی به رئیسی رسید ومن خودم را خوشبخت می دانستم هرروز ترقی کرد ووضع مالی مان خوب شد کم کم شب بازیهایش شروع شد رفیق بازی وبعد از این ها شروع به آوردن فیلم های خیلی زشت کرد ابتدا خودش نگاه می کرد وهر شب مشغول کثافت کاری هایش می شد کم کم مرا هم وادار به دیدن اینگونه فیلم ها کرد  ومی خواست مثل آنها رفتار کنم مثل آنها باشم با روش خیلی بد با او هم بستر شوم مثل حیوان او مثل حیوان شده بود بعض از همکارانش را به خانه می آورد می گفت مقابل آنها باید شیک باشی وبی حجاب زنهای آنها اینگونه هستند وبا من نامحرم رفتار نمی کنند این هم موبایل من نگاه کن پر است از همان عکس وفیلم های زشت تازه ماهواره هم خصوصا این کانالهای کثیف عربی را همیشه نگاه می کند خدا بداد کسانی برسد که دل به ریاست این آدم دارند .... در همین موقع بود که گشت نیرو انتظامی از کنار من عبور کرد هرچند نیم نگاه تعجب انگیز گروهبان صندلی عقب گشت کمی شمه نظامی داشت اما وقتی که زیر چشمی نگاه کردم دیدم آنها جوان هستند وخیلی کم تجربه وشاید هم نگاهشض به چیز دیگری بوده خلاصه گشت با سرعت خود عبور کرد ومن همچنان خیابان را اندکی آرامتر از دیگر راننده ها می پیمودم .گفتم خانم اگر محتاج هستی من حاضرم پول بتو بدهم تا امورات خودرا بگذرانی اگر هم دنبال درد سری من ترسو هستم  واگر دروغ می گویی من کاری برایت نمی توانم انجام بدهم اگر بیوه بودی همین الان صیغه ات می کردم اما تو شوهر داری واین ماشین هم بیمه ابوالفضل است  خانم جوان کیفش را باز کرد وایران چک هایش را در آورد باورکنید با آن چک ها می شد حدود ده تا ماشین بهتر از ماشین من خرید  خانم جوان زیبا روی لاغر اندام چشم آبی صورت گرد با روسری طلایی گفت من از شوهرم متنفرم من هم می خواهم حال کنم با هرکسی وهر طوری شده  در این هنگام بود که به پمپ بنزین بالای کمربندی رسیده بودم کنار پمپ ایستادم وشروع به زدن بنزین کردم شهر زیر نگاهم بود بشقاب های ماهواره در پشت بام ها بخوبی قابل دیدن بود ای داد خدا بدا این مردم بیچاره برسد خانه های کوچک با سقف بام هایی که پر بود از بشگه های خالی تنه دوچرخه کرسی چوبی وتعداد زیادی از تکه وپاره های دیگر وکنار همه اینها ضعف مالی وبچه های زیاد آنها لابد تعدادی معتاد و سیگاری هم دارند بطور حتم بساط قلقلی هم دارند بچه های قدو نیم قد آنها هم در کنار همدیگر زندگی می کنند وفیلم های مستعجن کانالهای عربی را هم با یکدیگر نگاه می کنند خدا بداد خانواده ای برسد که دختر هم داشته باشند  آن دختر چه می کشد چگونه زندگی می کند آیا او هم نگاه می کند نکند از سوراخ کلید درب بخود سختی می دهد ویکایک فیلم ها را در حالیکه گردن وزانوهایش خسته می شود وگاهی آن یک چشمش را می گذارد به دقت نگاه می کند تا از برادرش عقب نماند آخی این برادرها با تمام این اوصاف خیلی هم تعصبی هستند اگر کسی بخواهد کج نگاه خواهرش کند چشم اورا از کاسه در می آورند هنوز این افکار ونگاهم به خانم جوان که درون ماشین بود ادامه داشت که ناگهان بنزین با فشار تمام از باک بیرون پاشید ومقدار زیادی روی زمین ولباسم ریخت هر چند کارگر پمپ بنزین از همان لحظه اول چشمش به داخل ماشین بود شاید با خودش می گفت عجب دختر قشنگی این مرد دارد اصلا به او نمی خورد  تمام افکارم در هم شده بود چه جماعتی پول زیاد عامل بد بختی این خانم وپول کم هم عامل بدبختی جماعتی دیگر چیزی برای گفتن نداشتم نمی دانستم کجا بروم اما مسیر جاده مرا بطرف بهشت زهرا هدایت می کرد هیچ راهی جز این نبود آرام وآهسته از کنار مزار شهدا گذشتم حتی کوچکترین نگاهی هم به آن سو نینداختم  هرچند پرچم های در حال اهتزاز ودیوار بزرگ هم مانع نگاه کردن آنها بطرف شهر ومردم آنجا می شد آن روز من جایی نرفتم فقط خیابان را دور می زدم جامعه به کجا می رود آدم ها به کجا می روند از همدیگر چه می خواهند

نظر دهید ادامه دهم یا خیر * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * نویسنده : شریف@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ارتباط با ما از طریق                                            :                      abotlbz@gmail.com  


دسته ها :
يکشنبه سیم 1 1388
X